خواجه را گر صبر ایوبی نبود تا کنون از شیخ آثاری نبود
بر تن تو میشد آن رخت سفید پرچم ژاپون و اخطاری نبود
سوی گزوین آی تا بینی فلان بچه بازی بهر ما کاری نبود
مینویسم من به وبلاگ عسل چون که وبلاگ تو را باری نبود
سوی آیینه بشو تا بنگری شکل سگ در آن و انکاری نبود
گر تو نتوانی سرایی شعرکی بر تو پاسخ دادن اصراری نبود
(المشت المحکم فی دندانات العدو/باب سوم/ص۲۲۳)
کنون تو ای مفلس فلان خود را به تفسیر بیان کن تا بدانم که فلان چیست نکناد که عجز باشد که این بزرگ تو را خواهد بخشید ورنه بر شیخ عیان خواهد شد که تو مفلسی لاف زن بیش نیستی
و این نیز بدان که جواب هرکس را با زبان او دهند
و نیز این بزرگ از تو خواهش دارم که روی سگت را بنمایانی تا من کنونت را با روی سگت وجه تمایزی قائل آیم
اکنون از تو پرسشی دارم : پاسخ من را با بانو عسل چه کار است ؟ یا شاید تو را در تشخیص ایرادی باشد ؟ بعید نیست !
وسلام
این سخنت را که سرودی چو من از نظـر خویش نهان میـکنم
چشم بر آن بندم و بخشم تو را کار بزرگــــان جهان میـکنم
خواجه چرا جنگ ضعیفان کند؟ جنـگ به پیلان و یلان میـکنم
این سخن خواجه ز علافی است بازی و تفـریح بدان میـکنم
کل کل بیهوده تو با من مکن ور نه تو را کـار فلان میـکنم
گــر تو نداری ســر عــاقل شدن روی سـگ خویش عـیان میـکنم
(الجواب الصحیح/ص۴۳۴)
ای خواجه بر این موضوع واقف باش که شیخ سر جنگ ندارد
این کوته جوابیست بر شوخ چشمی و گستاخی تو
شیخ توانا خردش پیشه است لیک سخن خواجه مبرا زهر اندیشه است
چون که تو تهدید کنی شیخ را نیک رهش غیر کمان و تبرو تیشــه است
در بر تو رخ بنمود این کبـــــیر بین که سلاحش خرد و اندیشه است
دیده شیخ خندان در احوال تو دیده تو پر ز تمنا و بی ریشه است
و تو نیز این بدان که با کوچک شمردن نام بزرگان ره به جایی نبری جز صغیر کردن خود
و همگان بدانند که تو خواجه ای بیش نیستی از دیار شهره قزوین پس بیش از این اسرار بر تکرار نام خود مجوی و در اندیشه تخلصی تازه باش .
مسکین در اوج به عشق مهاجری گشته مبتلا و اندر زمین ز فریاد فکنده غلغلی
میگردد اندر این چمن و باغ دم به دم می کند اندر آن مهاجر تاملی
مهاجر یار حسن گشته و مسکین قرین غم آن را تفضلی نه و این را تبدلی
چون کرد در دلش اثر نام مهاجری گشتش چنانکه هیچ نماندش تحملی
ای مسکین مگیر خرده بر بزرگ دیر که دارد هزار هربه و ندارد تو را تفضلی
به نقل از عبید زاکانی آمده است که مفلسی بر در دیهی رسید جمعی از کدخدایان رادید آنجا نشسته گفت: ( مرا چیزی دهید وگرنه با این دیه آن کنم که بادیه دگر کردم .) ایشان بترسیدند و گفتند: ( مبادا که ساحری یا ولیی باشد که از او خرابی به دیه رسد .) پس هرچه خواست بدادند بعد از او پرسیدند: ( که با آن دیه چه کردی؟ ) گفت : ( آنجا سوالی کردم چیزی ندادند به اینجا آمدم اگر شما چیزی نمی دادید این دیه نیز رها میکردم و به دیه دیگر میرفتم .).
پس کنون آگاه باش که چنین خامی از شیخ نبینی پس به هر سو که خواهی رو و هرچه خواهی بنما .
وسلام.
ای شیخ غوربان...تو را چه میشود...خدای رحمان نکناد که تو از بهر انتقام سخنی به زعارت از پرندگان مهاجر به زبان آوری که بر خواجه ضربتی زده باشی...کنون ارتباط و التقاطی بین خواجه و مرغ مهاجر نباشد مگر از طریق ارسال پیام های کوته اس ام اس...مخلص کلام اینکه دگر من بعد هذا مرغکی در گیتی یافت نیست که از ره عاشق پیشگی دل بر مرغ مهاجری بندد که در فصل رحیل رو به سوی شمال کرده و از اذهان رود...اکنون تو نیز بر این ژاژخایی ها پایان بده که مرغک خسته دیر زمانیست پرهای عشق را بسته و کنج خلوت دل نشسته و او را با کلان مرغان کاری نیست...پس تو نیز از هر طریق که خواهی بر ره انتقام برخیزی ؛ این هربه را به کار مگیر که جز نفرین دامان تورا نگیرد...(اخطار المومنین/جلد سیزدهم/باب اول/ص۲۲۳)
...و ای شیخ بر این آگه باش که در مقال خواجه هیچ جای مزیح و ملعبه نباشد و خواجه ی گزوین بر کلام خود بسا راسخ است:
شیخ توانا خردت پیشه کن در سخن خواجه تو اندیشـه کن
چون که تو تهدید کنی خواجه را فکر کمان و تبر و تیشــه کن
در بر سوراخ مرو از مهیب ترس از آن خرده ی آن شـیشه کن
دیده ی خواجه به کمینگاه تسـت راه فرار از دمن و بیشـه کن
(کلیات دیوان خواجه آروین گزوینی/قطعات/ص۴۴۵)
سلام عسل خانوم من اون شخص ملعون هستم که قراره توسط بویروز همیشه ساوا ای و دلباخته پرنده مهاجر از بالای پل عباس آباد پرت بشم وسط اتوبان مفتح (خوشحال میشم باهم دچار پرتابیدگی بشیم) و این رو برای اطلاع شما باید بگم که بعد از این ماجرا یک پرنده مهاجر (چه شخصی؟)دلباخته خودش را به درخواست من با منقار به اوج آسمان خواهد برد و چون در آنجا دلباخته پرسش تکراری و همیشگیه خود :منو دوست داری یا نه؟ را خواهد پرسید وچون پرنده برای گفتن : نه چون تو هنوز بچه ای نوک خود را باز خواهد کرد . دلباخته دچار آسفالت لهیدگی خواهد شد و به ما ملحق خواهد شد .
توضیح:در دایره المعارف پرندگان ذیل عنوان درنا آمده است : درنا پرنده ای است مهاجر که در مناطق جنوب سیبری زندگی میکند و در زمستان ها به علت سرمای شدید آن مناطق به نواحی گرمسیر جنوب دریای خزر و دشت های پهناور تهران مهاجرت میکند بعضا در مناطق شمال غربی ایران و تبریز هم دیده شده است این پرنده یکبار در عمر خود دچار عاشق گزدیدگی میشود و آن توسط پرنده ای از نژاد فنچ ها و باسن کمتر میباشد این گیزیدگی تا ۲ ماه به طول می انجامد و بعد از آن قائدتا پرنده مهاجر پرنده کوچک را ریجکت میکند. اثر این ریجکشن تا ۳ سال و نیم در پرنده کوچک باقی می ماند.(Birds Encyclopedia/Volume.3/page325 )